رابطه انسان، طبیعت و خدا در نگرش شرقی و غربی و تأثیر آن در باغسازی
برای درک رابطه ساختمان با محیط ابتدا بایستی به دیدگاه انسان در مورد محیط و یا به طور کلی نسبت به طبیعت، نظر داشت. اساس ساختن،دست اندازی به طبیعت است. نوع این دست اندازی ارتباط بسیار نزدیک با طرز تفکر انسان در مورد طبیعت دارد. در بسیاری از فرهنگهای شرقی، ارتباط کاملاً نزدیکی بین انسان و طبیعت وجود داشته و امروزه نیز گاهی این ارتباط به چش میخورد. انسان خود را جزئی از طبیعت میدانسته و به این دلیل در ارتباطی چندگانه با آن بوده است. این ارتباط نزدیک، هم به انسان و هم به طبیعت امکان ادامه زندگی را می داده است.
چنین ارتباطی بین انسان و طبیعت در جوامع غربی نیز وجود داشته اما بعدها جهان بینی مسیحی آنرا تغییر داد. این ارتباط دوگانه از طریق مسیحیت تبدیل به یک ارتباط مثلث شد:
بر اساس این تفکر، خداوند طبیعت را خلق کرده و بشر باید از آن استفاده کند. در شرق آسیا آنچه خدایی بود علیرغم مافوق طبیعی بودنش در ارتباط نزدیک یا حتی در یگانگی با طبیعت قرار داشت.
به این ترتیب جمعاً با خود انسان نیز یگانه به حساب میآید. حال آنکه بر اساس تثلیث غربی، به ناچار یک رشته روابط دوگانه به وجود می آمدند: انسان- خدا، خدا- طبیعت، طبیعت – انسان، عینیت- ذهنیت، جسم – روح و غیره که هر کدام از این روابط از طریق کنار گذاشتن یکی از قطبهای ثلیث حاصل میشد.
سالهای متمادی بشر بدون قدرت تسلیم طبیعت بود. از آنجا که سیستم فکر غربی مسیحی جنبه خدایی برای طبیعت قائل نبود برای انسان این امکان وجود نداشت که به طبیعت جنبه تقدیس یا مافوق عادی داده و از این راه پذیرای آن باشد.
نخستین تلاشها برای توجه به عینیت طبیعت و برابر قراردادن آن با انسان در دوره رنسانس صورت گرفت. به این ترتیب نقش خارقالعاده یا خدایی طبیعت در رابطه انسان – طبیعت روز به روز ضعیف تر شد و این آغاز تحولی بود که تا امروز نیز هر لحظه این رابطه را مصیبت بار تر کرده است. بشر به عنوان یک موجود زنده، جزئی از طبیعت است که درآن زندگی میکند و به آن وابسته میباشد قوانین فیزیک بر طبیعت یا دست ساخته انسان به نحو یکسان حاکم است. به این ترتیب کاملاً طبیعی به نظر میرسد که در بسیاری از موارد مانند ساختمان، طبیعت برای بشر عنوان مدل و نمونه داشت باشد.

رابطه انسان، طبیعت و خدا
انسان اغلب تصور میکند آنچه « طبیعی» است. چه از نظر فرم و چه از نظر عملکرد به حدی از تکامل رسیده است که بهتر از آن قابل تصور نیست، حال آنکه چنین نیست. آدولف پورتمان میگوید:« ساده ترین فرم که به گونهای کامل در خدمت عملکرد باشد و بسیاری از مردم آنرا « طبیعی» خوانده، و ستایش میکنند کاملاً نادر است. آنچه بیشتر به چشم میخورد بخصوص در دنیای حیوانات چیزی فاقد این صفات است». – « اغلب به نظر میرسید که خیالبافی آزاد و یا حتی بازیهای لجبازانه یک قدرت خلاقه ، در این آفرینش بیشتر دست داشتهاند تا ضرورتهای تکنیکی».
قیاسی بین زرافه و قو – هر دو حیوانی با گردن بسیار بلند – نشان دهنده اختلافات اساسی در ساختار جسمی این دو جانور است. در قو بلندی گردن با زیاد شدن تعداد مهرههای گردن – بصورتی که بین سایر پرندگان استثنایی است – جبران گردیده حال آنکه زرافه مانند سایر پستانداران هفت مهره گردن دارد که البته اندازه آنها غیرمعمول است. همچنین نقوش ظاهری بسیاری از حیوانات و مثلاً برخی از صدفها فاقد هرنوع عملکرد است یعنی نه نشاندهنده علامتی بوده و نه دارای عملکردی میباشند.
البته طبیعت میتواند به عنوان مدل برای انسان قابل استفاده باشد:
گفته میشود که برونلسکی (Burunellschi) برای ساختن گنبد جامع فلورانس تخم مرغ را به عنوان مدل در نظر گرفته است. یا ژوزف پاکستون (Joseph Paxton) در ساختن کاخ کریستال از برگهای ویکتوریا رجیا (Victoria – regia) که نوعی نیلوفر آبی بسیار بزرگ میباشد الهام گرفته است. اما با این وجود این تصور اشتباهی است که هر سازه در معماری به ترتیبی تقلیدی از پدیدهای طبیعی بدانیم.
فرای اتو (Frei otto) در جواب مدعیانی که سازههای معلقش را به تقلید از تار عنکبوت میپنداشتند میگوید: « در زمانی که ما این سقفهای سبک معلق را طراحی، محاسبه و آزمایش میکردیم – هیچ یک از دست اندرکاران طراح از تار عنکبوت اطلاعی بیشتر از سایر مردم عادی نداشتند. اما زمانی که سقفهای طوری معلق تا حدی تکامل یافتند مردم با چشم دیگری، یعنی با چشمی آموزش دیده به تار عنکبوت نگاه کرده و آنگاه توانستند آنرا در این سازه « بازشناسی» کنند ».
تحول رابطه بین انسان و طبیعت را به خوبی میتوان از مطالعه بین ساختمان و باغ پیگیری کرد. در شرق و غرب، نظر کلی انسانها در مورد طبیعت گوناگون بود و تفاوتی چشمگیر نیز در رابطه بین ساختمان و باغ – به عنوان نزدیکترین محیط طبیعی – در این دو فرهنگ دیده میشود.
بدون شک قسمت عمده ای از سهم فرانسه در معماری باروک به سازماندهی فضاهای خارجی مربوط میشود.
لویی چهاردهم به عنوان حاکم مطلق میخواست با ساختن ورسای نقشی از خود برجای گذارد. او خود را نه تنها حاکم بر طبیعت بلکه حاکم کهکشانها میدانست. خوابگاه پادشاه در طرف مشرق رو به آفتاب درخشانی که در پایان روز نیز در امتداد غربی محور همین کاخ غروب میکرد قرار داشت. در داخل کاخ طلوع و غروب نیز با مراسم مخصوص سلام صبحگاهی و مراسم شامگاهی بدرقه میشد. باغ و فضای سبز غول آسای بیرونی قصر وسیلهای برای تعمیم ایده فضای بیکران « خاص معماری باروک » به خارک از فضای قصر بود.
نیکلاوس پوزنر (Nikolaus pevsner) در این مورد میگوید: « جبهه ۶۰۰ متری کاخ، رو به پارک لونوتر (Le notre) قرار داشته که شامل گلستانهای وسیع، فوارههای متعدد، آب نماهای چلیپایی و بلوارهای موازی و شعاعی و راههای متعدد بوده است که از بین شمشادهای مرتفع که هنرمندانه به فرمهای مختلف هرس شده بودند میگذشته و در جمع چنین به نظر میرسیده که تا بینهایت ادامه دارند: طبیعتی که دست بشر آنرا مقهور خویش کرده و فرم داده است تا با آن شکوه پادشاهی را ستایش کند که خوابگاه او درست درمرکز همین مجموعه بدیع از معماری و هنر منظره سازی قرار دارد»
در اینجا ساختمان در ارتباط با طبیعت میباشد. باغ در مقابل ساختمان قرار گرفته و در مجموع ترکیب یگانهای را به وجود آوردهاند. اگر چه این دو جزء هم ارزش نیستند اما محیط نیز نتوانسته وضع طبیعی خود را حفظ کند بلکه قوانین هندسی سخت گیرانه ساختمان به آن تحمیل شده است.
تصویر تحول انگلستان قرن هجدهم که تا حدودی تحت تأثیر افکار ژان ژاک روسو قرار داشت نیز منجر به ایجاد « باغ انگلیسی» شد : محیط طبیعی را تابع قوانین هندسی نکردند بلکه وضع موجودش را تا جایی که عملی بود حفظ کردند. به این ترتیب ساختمان با تمام اجزا سنجیده و منطقی خود در تقابل با محیط طبیعی ، مفهوم دو جزء هم ارزش را به ذهن القاء میکردند. تحمیل یک هندسه مصنوعی به عنوان امری « غیر طبیعی» مردود شمرده میشد. این شیوه اندیشه به معنی ابراز مخالفتی با تبعیت محیط از ساختمان و بیان دیدگاه جدیدی نسبت به طبیعت بود. ژوزف آدیسون (Joseph Addison) نویسنده و دلتمرد، این دیدگاه کلی را چنین بیان میدارد: « من شخصاً ترجیح میدهم که یک درخت را در لباس شکوهمند شاخهها و برگهایش ببینم تا اینکه باقیمانده از آن را به صورت یک فرم هندسی هرس شده مشاهده کنم .
این فکر اساسی که مسکن را بایستی با طبیعت نزدیکتر کرد به تدریج گسترش یافت. آنچه که در ابتدا تنها به قصر پادشاه محدود میشد رفته رفته به کاخهای اشراف و سرانجام به خانه ثروتمندان نیز راه پیدا کرد و این مسئله تأثیر بسزایی در شهرسازی قرن نوزدهم بجا گذاشت. در آغاز قرن نوزده به جان نش (john Nash) سفارش داده شده که طرحی برای آپارتمان سازی در ریجنزپارک (Regent’s Park) لندن – که متعلق به خانواده سلطنتی بود – تهیه کند . نتیجه این کار به صورت یک مجتمع ساختمانی بزرگ در میان یک پارک طبیعی بود. در پایان قرن نوزده این ایده تکامل پیدا کرده و نتیجه آن به صورت ساختن « باغ شهرها» تجلی نمود. این شهرها میبایستی قطب مقابل « شهر صنعت زده » باشد.
دست کم در شروع کار، این طرز تلقی ایدهای بود که همراه خود یک بار اجتماعی را بدنبال داشت.

رابطه میان باغ و ساختمان
اندیشه ایجاد فضای سبز در داخل یک شهر ایدهای قدیمی است که از قرن پانزده وجود داشته است.
در قرن هفدهم بزرگترین پارک سلطنتی در لندن به نام هایدپارک به روی عموم گشوده شد. در این زمان نیز بسیاری از اشراف اقدام به احداث ساختمان در باغها و پارکهای شهر خود کردند. با الهام از معماری باروک این ساختمانها به جای آنکه در امتداد خیابان بنا شوند در کنار میادین جدید ساخته شدند. به این ترتیب اولین اسکویرها (Squares) به وجود آمدند یعنی فضاهای سبز عمومی که خیابانی بر آن محاط بود و ضلع دیگرش را ساختمانهای متصل به هم تشکیل می داد. زیگفرید گیدیون در این مورد میگوید:« اسکویرهای قرن ۱۷ و ۱۸ در شهرسازی اهمیت بسیاری دارند. زیرا برای اولین بار از این طریق اقدام به ساختمان سازی در طبیعت کردهاند بیآنکه با کوهی از سنگ یا شبکههایی از خیابان،طبیعت را خفه کنند.».
ارتباط بین ساختمان و باغ در چین :
چنانکه گفته شد، در مغرب زمین ارتباط بین انسان و طبیعت با همین رابطه در مشرق زمین اختلاف اصولی و کلی دارد. در یکی از قدیمی ترین اسناد کتبی چین باستان در قرن هفتم یا هشتم پیش از میلاد موسوم به (l.ging) شرحی راجع به زوج متضاد یین و یانگ و اثر متقابلشا بر یکدیگر ارائه شده است.
بر اساس این طرز تفکر تمام پدیده های طبیعی، شامل یا تابع یک تضاد مضاعف هستند. مثلاً « بزرگی » فقط از طریق قیاس با « کوچکی » قابل شناسایی است. این زوجهای متضاد بر خلاف تضادشان، نفی کننده یکدیگر نیستند بلکه هر کدام از آنها شرط وجود دیگری به شمار میروند. از برخورد این دو عامل متضاد، بایستی به سود هر دو عامل استفاده کرد و تنها از این طریق است که میتوان به تکامل رسید. این طرز تفکر مبنای فلسفههای گوناگون شرقی قرار گرفته و برای درک رابطه بین ساختمان و محیط نیز به ناچار تنها میتوان از همین راه وارد شد.
طبیعت و معماری در برابر هم قرار ندارند بلکه متقابلاً در هم ادغام شده و یکدیگر را تکمیل میکنند. چون ممکن نیست که هر خانه به تنهایی در میان یک باغ بزرگ واقع باشد. پس به ناچار این وابستگی به طبیعت خود را تنها در میدان بسته ارتباط بیشتر فضاهای داخلی و خارجی نشان میدهد. مهم این است که هردوی این عوامل متضاد حضور دارند چرا که تنها با حضور یکی است که دیگری قابل شناسایی کامل میباشد.

ارتباط بین ساختمان و باغ